-
مریض شدن من تو روز تولد باباعلیرضا!!
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 00:06
امروز 4 شهریور تولد باباعلیرضاست و من کلی از قبل برنامه ریزی کرده بودم و مادرجون و خاله محبوبه و منیژه اینارو واسه شام دعوت کرده بودم.....اما!!!خیلی خورد تو حالم!بدجوری از روز قبل گلوم درد گرفته بود و هرکاری کردم بهتر نشدم!با اصرارهای باباعلیرضا رفتیم دکتر و معلوم شد که گلوم خیلی چرک داره و باید دو تا آمپول پنی سیلین...
-
تعیین زمان بدنیا اومدنت!!!!
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 13:43
امروز 2 شهریور وقت دکتر داریم و من بازم از اینکه وزنم زیاد شده تعجب کردم!آخه این بار خیلی کم خوردم(یعنی خیلی سعی کردم!!!) و کلی هم ورزش! 2 کیلو دیگه اضافه کردم و حالا مامان جونت شده 87 کیلو!!!!!!!!!دقیقاً 20 کیلو از اول بارداری تا حالا تپل تر شدم!!!! دکتر یه کم با آزمایشی که داد منو ترسوند! باید آزمایش مسمومیت حاملگی...
-
شب های قدر با تو...
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 13:28
28 مرداد اولین شب قدر ماه رمضون امساله... من عاشق شبهای قدرم....خیلی دلم صاف میشه...کلی با خدا حرف میزنم و واقعاً درسته که این شبها در اجابت بازه...همیشه هم دوست دارم تنها باشم...خودم و خدا... بچه که بودم با مامان و خواهری جونها میرفتیم مراسم های دعا، اما سالهاست که خودم تنها خونه میمونم و حسابی با خدای مهربون درددل...
-
سخت ترین کار برای تو....انتخاب اسم تو نازنین
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 19:00
امروز 27 مرداد،افطار خونه دایی عبدی دعوتیم به مناسبت اومدن خاله محبوبه!!! امشب بالاخره سخت ترین تصمیمو گرفتیم....البته نمیدونم چی شد که قطعی شد اما بالاخره بابا علیرضا اعلام کرد که تصمیمشو گرفت.....جریان از این قرار بود که من سالها قبل دوست داشتم اگه روز دختر دار شدم اسمشو بذارم هستی...اینو همه میدونستن!!!! علیرضا هم...
-
اولین سینمای نی نی که چه کیفی کردی!!
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 17:15
4شنبه 26 مرداد، قرار بود امشب بریم سینما...خیلی دوست دارم توی این روزهای باقیمونده چند بار سینما برم،آخه تا یه مدت نمیشه رفت سینما دیگه........ رفتیم فیلم" ورود آقایان ممنوع". میدونستم فیلم قشنگیه و چون کمدیه کلی بهمون خوش میگذره!خاله نیکو و عمو آرش هم با ما اومدن! سانس 10 و نیم شب رفتیم سینما فرهنگ!! ای وای...
-
نگران شدنم از اضافه وزنم!!!
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 17:08
امروز 4شنبه 19 مرداد وقت دکتر داشتیم...مثل هر دفعه اولین چیز چکاپ وزن بود.....وای خداهمینجوری این ترازو داره میره بالا و بالاتر!!!!!!نمیدونم چرا!!!!!!!! شدم 85 کیلو......تا حالا هیچوقت سخت نمیگرفتم و میدونستم بخوام یا نخوام چاق میشم،پس برم حالشو ببرم از تنها دورانی که میشه بی نگرانی و بدون رژیم خورد و کیف کرد!!! اما...
-
سفر به مشهد....زیارت دو تایی امام رضا
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 17:06
از قبل از اومدن خاله محبوبه قرار بود که هروقت اومدن حتماً بریم مشهد!و حالا وقتش بود! همه 4 شنبه 12 مرداد با قطار رفتن و من با پسرکم قرار شد امروز با هواپیما بریم و متاسفانه بازم نشد که باباعلیرضا بیاد باهامون!با اینکه از قبل قرارمون همین بود،اما شب قبل رفتن خیلی استرس داشتم که میخوام تنها برم و باید مواظب عسلم هم...
-
کامل شدن چیدن سیسمونیت
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 17:03
امروز دوشنبه 10 مرداد یه آقایی اومد که رگال چوب لباسی های کمد این نازنازی رو وصل کنه...قبل اینکه بیاد گفت که تخت رو هم وصل کنه،اما من گفتم نه،فعلاً نمیخوایم!!!اما وقتی اومد گفت وصل کردنش سخته و...!منم با بابا علیرضا مشورت کردم و گفتیم که وصلش کن!!! خلاصه با اینکه عجله داشتم با ذوق و شوق داشتم وصل شدن تخت خشگل فرشته...
-
افتتاح چیدن سیسمونیت
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 23:26
یکشنبه،9 مرداد...بعد از سر کار وقت اپلاسیون داشتم.....واییییییییییییییییییییی.....بعدشم رفتم رستوران آناندا که دو تایی یه غذای خوب بخوریم و حال بیایم!!به به چه سوپی بود......سیر شدیم و رفتیم خونه..... مادر جون عصر زنگ زد و گفت با بابا میان شب خونمون تا کمدو ببینه! اومدن و خیلی خوششون اومد...مامان چیدن وسایلو افتتاح...
-
اضافه شدن تخت و کمدت به اتاقمون
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 23:25
امروز شنبه 8 مرداد بالاخره بعد از کلی پیگیری های من بالاخره تخت و کمد فرشته کوچولون حاضره که بیاد خونمون....از صبح با ذوق خاصی مشغول مرتب کردن اتاق شدم....آخه مامانی ما توی این خونمون فقط یک اتاق خواب داریم و مجبوریم برای جا دادن وسای نازت یکسری از وسایلو بیرون بیاریم....یکی از دراور هارو میاریم بیرون میذارم جای دکور...
-
بازم مهمونی با نی نی...
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 23:20
امروز 5شنبه 6مرداد صبح یه کارگاه گیاهخواری توی فرهنگسرای سرو کنار پارک ساعی بود که میخواستم برم.....یه آقای دکتر تغذیه که خودش گیاهخواره کلی در این مورد صحبت کرد و حسابی اطلاعتم زیاد شد...و قاطع تر از هر وقت از اینکه گیاهخوارم و خوشحال از اینکه تو هم فعلاً به این روش تغذیه شدی......نمیدونم خودت در آینده بخوای این روشو...
-
دیدن چهره ناز تو برای اولین بار بصورت 4بعدی
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 23:16
امروز 4شنبه 5 مرداد ساعت 9 صبح وقت دکتر داریم....برای اولین بار خودم تنهایی رفتم دکتر و بابا علیرضا نبود! خداروشکر همه چیز خوب بود و از این به بعد، یعنی توی ماه 7 و 8 باید هر دو هفته یکبار ویزیت شیم...اینا یعنی اینکه نزدیکه....... برای بررسی رشد تو عزیزم دکتر سونوگرافی هم نوشت! ازش خواستم آدرس یه جایی رو بده که همین...
-
اولین تکون های خیلی خیلی محکم تو
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 23:05
امروز 4 مرداد شام رفتیم خونه بابایی یعنی بابای علیرضا...وای که بعد از شام، وقتی همه دور هم نشسته بودیم تو چه تکونایی خوردی....خدایا!اولش خودم ترسیدم......از این ور به اون ور!!!انقدر محکم وول میخوردی که شکمم چپ و راست میشد و یه ور میرفت بالا،یه ور میومد پایین!!!!خیلی جالب بود......نمیدونم اونجارو خیلی دوست داشتی یا از...
-
مسافرت به شمال
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:55
امروز 30 تیر قرار شد همه بریم شمال...البته بابا علیرضا نشد مرخصی بگیره و با ما بیاد،اگه میشد منم نمیرفتم،اما خب این مسافرت فرق داشت و ما سالها بود که دوست داشتیم همه با هم،و با محبوبه اینا بریم شمال! ولی خداییش علیرضا که باهام نباشه خیلی بهم خوش نمیگذره!!بخصوص تو شرایط الان که نمیذاره آب تو دلم تکون بخوره....و حسابی...
-
آخرین جلسه کلاس خانوم روستا
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 18:31
امروز دوشنبه 27 تیر جلسه 12 و آخرین جلسه کلاس مراقبتهای دوران بارداری و آمادگی برای زایمانه....و من که حس غریبی دارم که کلاسها تموم شد و یه جورایی میخوام واسه دیدن خانوم روستا کلاسهای دیگشونو برم!...دلم میخواست بخاطر اومدن خاله محبوبه به بچه های کلاس شیرینی بدم،اما گفتم یه کیک بگیرم که یه جورایی goodbye party کلاس هم...
-
حس کردن قد و بالای پسر نازم
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 17:17
امروز شنبه 25 تیر....صبح بعد اینکه از خواب پاشدم...دوباره روی مبل لم دادم و ...... ای وای که چه کرد این پسری......همین جوری تکون بود که میخوردی....اما قسمت جالب و متفاوتش این بود که برای اولین بار قد و بالای نازتو حس کردم....چون از هر دو طرف دلم تکون محکمی حس کردم...معلوم بود یه تکون دستای نازت بود و از اون طرف پاهای...
-
مهمونی خاله محبوبه....به وجد اومدن نی نی
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 17:06
از سالها قبل اینکه خاله محبوبه بیاد همیشه میگفتیم وقتی بیان یه مهمونی خوب میگیریم و امروز 23 تیر ماه اون مهمونی برگزار شد...همونجاییکه عروسی من و باباعلیرضا بود.... من و خاله محبوبه که صبح رفتیم آرایشگاه و موهامونو خشگل کردیم و عصر هم که همگی رفتیم.... دیدار محبوبه با همه فامیل دیدنی بود....بخصوص با اونایی که صمیمی تر...
-
یک تکون محکم نی نی در روز تولد خاله محبوبه
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 16:54
امروز 19 تیر تولد خاله محبوبه...چه کیفی داشت که تا از خواب پاشدم به خاله محبوبه گفتم" تولدت مبارک "!!! و تا شب صبر نکردم که بهش تلفن بزنم!!! امروزو از قبل مرخصی گرفته بودم و کلی کار با خاله محبوبه داشتیم،رفتیم دکتر پوست و مرکز لیزر........که یه اتفاق بامزه: ............وقتی توی مرکز لیزر تنها نشسته بودم و...
-
اولین روز با خاله محبوبه و همه خانواده
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 16:42
امروز شنبه 18 تیر 90: صبح از ذوق دیدن محبوبه اینا زود از خواب پا شدم،آخه قرار بود من و نی نی بریم دنبالشون که بریم خونه مادرجون.توی راه از هیجانم انقدر تند میرفتم که حواسم به هیچکس و هیچ چیز نبود.... خیلی ذوق زده شدم وقتی بچه های خاله محبوبه توی ماشینم نشستن.....بالاخره وارد خونه شدن و با کلی مراسم تشریف فرما...
-
دیدار بعد از ۹ سال
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 16:23
دیگه روزی که سالها و ماه ها و این روزهای آخر منتظرش بودیم اومد:جمعه 17 تیر 90 روزی که خاله محبوبه و بچه هاش بعد از 8 سال و نیم و عمو محمدرضا بعد از 9 سال و 3 ماه میان ایران! شب که ساعت12 تا 5/1 خوابیدیم و بعد از دوش گرفتن رفتیم سمت خونه پدرجون و با هم رفتیم فرودگاه... توی راه بابا علیرضا با من شوخی میکرد و ادای گریه...
-
بازم معروف شدیم!!!!
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 13:03
امروز 5شنبه 16 تیر............وای چه تاریخی!!!!فردا خاله محبوبه میاد...............وای،خدایا باورم نمیشه!!!بذار همون فردا بهش فکر میکنم.... امروز هم برای اینکه خونه نمونم و استرس و هیجان نداشته باشم تصمیم گرفتم برم استخر صارم!این هفته که ترکوندم و 3 بار رفتم!یکبارش تنها و سه شنبه با مامان الناز(دوست کلاسم)رفتیم و خیلی...
-
گردش با خاله مهدیه
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 11:54
امروز چهارشنبه 15 تیر.... باورم نمیشه که فقط 2 روز دیگه محبوبه اینا میان و میتونم خواهرم و خونوادشو بعد از 9 سال ببوسم...این روزها مشغول انجام کارهای عقب افتاده هستم...کارهایی که تا قبل از اومدنشون باید انجام بدم....امروز که تا بعد از ظهر نظافت خونه بود! روز های قبل هم چند روزی مشغول انتخاب و خرید سرویس روتختی و وسایل...
-
احساس بیداری پسرم....ملاقات ماه ششم با دکتر
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 11:36
امروز دوشنبه 6 تیرماه.... چند روزی هست که صبح ها با رفتن بابا علیرضا به سر کار بیدار میشم و خوابم نمیره...خوب بیخوابی یکی از مسائل دوران بارداریه و توی کلاس خیلی از دوستام این مشکلو دارن...اما من خوشبختانه ندارم...هروقت هم که صبح ها بیدار میشم به زور خودمو میخوابونم تا هم من هم این پسرک نازم تا میتونیم بخوابیم...اما...
-
سفارش تخت و کمد فرشته کوچولومون
جمعه 10 تیرماه سال 1390 19:43
امروز یکشنبه 5 تیر ماه، سر کار که بودم همه گفتن که چقدر خسته ای...نمیدونستن که ورزشی کردیم من و این فسقلک!!! موقع برگشتن یکی از مهمترین خریدای نی نی رو هم انجام دادم، خریدی که وقتی آدم میکنه باورش میشه که بچه دار شده: پوشک!!!!!! و یکسری وسایل بهداشتی دیگه!!! بعد از اومدن به خونه خوب استراحت کردیم که بعد از ظهر با بابا...
-
یه روز کامل با مامان های باردار و نی نی هاشون!!
جمعه 10 تیرماه سال 1390 19:24
امروز شنبه 4 تیر، با خاله سارا و پسرش(احتمالاً اسم قشنگش آشیل میشه) که انشاالله تا حدود یکماه و نیم دیگه بدنیا میاد قرار بود بریم استخر صارم! یعنی قبلش به همه دوستای کلاس خانوم روستا خبر دادیم که بریم استخر،اما بقیه نتونستن و فقط من و سارا تونستیم که بریم! سانس 9 تا 11 رفتیم، من رفتم نزدیک خونه سارا و با ماشین اون 2...
-
کمک خاله های مهربون همزمان با سال جهاد اقتصادی!!!!!
جمعه 10 تیرماه سال 1390 19:21
امروز 4شنبه 1 تیرماه،صبح زود با بابا علیرضا رفتیم آزمایشگاه رسالت که یکسری آزمایش کامل بخصوص آزمایش قند بدم.....وای که داشتم دیگه از گرسنگی میمردم،آخه مامان جون مثل اینکه تو از مامانیت هم شیکمو تری،جدیداً من خیلی زود به زود گرسنم میشه و ماشاالله خیلی نوش جان میکنم!!!!....نوش جونت مامانی،داری رشد میکنی و گرسنت میشه...
-
شروع روزشماری دیدار
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 21:25
امروز 31 خرداد،آخرین روز خرداده.......این یعنی اینکه از فردا تیر ماه شروع میشه،ماهی که مدتها...سالها منتظرشیم و برای اومدنش کلی دعا و نذر و نیاز کردیم....17 روز دیگه خاله محبوبه و عمو محمدرضا و سامی و سارا کوچولو میان ایران....بعد از 9 سال.... از فردا روزشماری شروع میشه...برای دیدن خواهری جون بچگی هام و کسی که دلم...
-
روز خرید واسه پسر قشنگم
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 21:25
امروز 30 خرداد جلسه هشتم کلاس خانوم روستاست و ما دیگه وارد مسائل مربوط به نوزاد شدیم....هفته پیش هم در مورد دوره نقاهت بعد از زایمان بود و اینکه چه مسائلی رو باید حواسمون باشه تا حدود 6 هفته بحران بعد از زایمان رو بخوبی پشت سر بگذاریم... امروز هم در مورد دو چیز مهم موردنیاز نوزاد یاد گرفتین: آرامش و تغذیه....ما امروز...
-
اولین کادوی روز پدر پسرمون به باباش!
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 20:47
امروز 26 خرداد تولد امام علی و روز پدره... دیروز من چند تا مقوا خریدم که با نی نی واسه باباش کارت تبریک درست کنیم...اونم با اولین عکس خودش!! وقتی خونه خاله نیکو بودیم خاله اطهر این کارت خشگلو درست کرد،خیلی خوب ایده میده!و امروز من و پسرکم همه چیزشو چسبوندیم و توشو نوشتیم: بابا علیرضای مهربون روزت مبارک. عکس نیمرخ چهره...
-
اولین تکون نی نی!!
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 20:08
امروز 25خرداد از صبح رفتم خونه جدید خاله نیکو که چند روزیه که رفتن! من بخاطر بارداریم نتونستم بهش کمک کنم،اما دوست داشتم در کنارش باشم و بقول خودم با نی نی براش دلگرمی باشیم!! ظهر هم خاله اطهر اومد پیشمون و تا سر شب که 3 نفری(ببخشید،4 نفری) بودیم کلی گفتیم و خندیدیم...عکسای قدیم من و نیکو و خاطرات ما بخصوص مسافراتامون...