خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

اولین تکون های خیلی خیلی محکم تو

امروز 4 مرداد شام رفتیم خونه بابایی یعنی بابای علیرضا...وای که بعد از شام، وقتی همه دور هم نشسته بودیم تو چه تکونایی خوردی....خدایا!اولش خودم ترسیدم......از این ور به اون ور!!!انقدر محکم وول میخوردی که شکمم چپ و راست میشد و یه ور میرفت بالا،یه ور میومد پایین!!!!خیلی جالب بود......نمیدونم اونجارو خیلی دوست داشتی یا از اینکه همه داشتن بلند بلند حرف میزدن هیجان زده شدی بودی.....حیف که نمیشد علیرضا بیاد دستشو بذاره رو شکمم و از تکونای تو ذوق زده بشه.....آخه فسقلی مامان هر وقت داری تکون میخوری بابا علیرضا که دستشو میذاره دیگه  تکون نمیخوری و بابایی رو ضایع میکنی میره...!!!!

حس تکون خوردن های تو خیلی خیلی قشنگه...بخصوص حالا که هرچی میگذره محسوس تر میشه و تو بیشتر تو دل من خودتو جا میکنی ! 

قشنگ مامان...الهی قربون خودت و بازی کردنهات تو دلم برم...

نظرات 1 + ارسال نظر
nely دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ب.ظ http://mavanini.blogsky.com

خیلی از وبلاگتون خوشم میاد در ضمن من عاشق بچه هام و امیدوارم نینی تون سالم به دنیا بیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد