خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

وقت ملاقت با دکتر...30 مهر قطعی شد!

امروز 4شنبه 20 مهر.....وای 20 مهر؟؟؟!!!! یعنی فقط 10 روز مونده؟؟؟؟هول کردم....

امروز وقت دکتر داریم...که با آژانس همیشگی،یعنی راننده اختصاصیم،آقای امیری رفتیم دکتر...من و تو فنقلی مامان...خیلی طول کشید برم تو.....دیگه امروز صد در صد باید تعیین شه که تاریخ تولدت 26 یا 30 مهر میشه!!.... تو این چند روز خیلی فکرمو مشغول کرده بود که کدوم؟ آخه خانوم دکتر گفت که اگه بخوام 26 مهر شه باید چند تا آمپول واسه تشکیل نهایی ریه های کوچولوت بزنم...که من اصلاً راضی نیستم بخاطر عجله خودم اونم فقط بدلیل اینکه خود خانوم دکتر مقصودی باشه بخوام تولدتو جلو بندازم و خدانکرده یه وقت پشیمون شم! بابا علیرضا هم میگه خودت باید حال خودتو ببینی!اگه میبینی خیلی استرس داری هیچی نمیشه آمپولا رو بزن و 26 مهر عمل کن!...اما من یه جور دیگه تصمیم گرفتم؛ اونم اینکه تو هدیه خدایی و خود خدا تورو به من داده،خودش هم انشاالله به سلامتی به این دنیا میاره،دکتر فقط یه وسیلست،چرا باید انقدر نگران باشم! وایمیسم تا همون 30 مهر که تو بیشتر توی دل من رشد کرده باشی....به خدا توکل کردم و همه نگرانی هام تموم شد!

به خانوم دکتر هم گفتم هرچی شما بگید! اونم گفت از نظر من 30 مهر بهتره!و فقط 7 روز با تاریخ طبیعیش فاصله داره!.....البته گفت دوشنبه 25 مهر برای آخرین ویزیت دوباره بریم پیشش تا آخرین بررسی رو بکنه.....

راستی دکتر کلی بهم تبریک گفت که فقط نیم کیلو وزنم بیشتر شدهJ93 و نیم!!

یه چیز دیگه...مامانی تو هنوز نچرخیدی و سرت نیومده پایین!!و به نظر دیگه نمیچرخی! قربونت برم،اون قلمبه ای که پهلوی سمت راستم حس میکنم کله قلمبته! و تو الان شکل افقی داری فدات شم....

شب خیلی خیلی تکونات محکم و خفن بود...یعنی من و باباعلیرضا میترسیدیم....علیرضا هم که سریع میدوید دوربینو میاورد و فیلم میگرفت...برای من لذت بردن از  این لحظات مهمتر بود اما بابایی دوست داشت همه اینا ضبط شه...حالا توی ناقلا هم تکون میخوردی میخوردی...تا دوربینو روشن میکردیم دیگه ساکت میشدی....شیطونک....

دیگه حسابی باباعلیرضاتو میشناسی...وقتایی که خیلی تکون میخوری تا بابایی دستشو میذاره روت آروم میشی...دیگه حسابی باهاش دوست شدی هاااا....

خلاصه شب جالبی بود...سه تایی کلی بازی کردیم!

نظرات 1 + ارسال نظر
ME دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ

سلام
تو بهترین مادر دنیا میشی !

ممنون از حس خوبتون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد