امروز دوشنبه 25مهر...آخرین ویزیت دکتره...دلم میخواست علیرضا هم باشه..آخه آخرین باری خواهد بود که صدای قلب جنینی رادوین جونمونو میشنویم....
قرار بود من خودم برم و علیرضا هم بیاد دکتر...اما با زود اومدنش سوپرایزم کرد!!...میخواست خودش منو ببره! ساعت حدود 5 عصر رفتیم...
توی مطب هم یه حس عجیب غریبی داشتم و هم هیجان انگیز بود ...یاد روزایی افتادم که هنوز تنها بودم...رادوین نبود!!! و من بی تاب اومدنش بودم....روزایی که با هیجان میومدم دکتر برای شنیدن صدای قلب نازش....
و حالا آخرین بار بود که توی این حالت میومدم....
دفعه دیگه عزیز دلم توی دل مامانی نیستی....توی بغلمی عشق مامان....
نوبتمون شد و رفتیم داخل...آخ جون که چند روز دیگه این اضافه وزن که با سرعت داره اوج میگیره تموم میشه...رکوردم تموم شد: 94 کیلو.......خودت از 67 کم کن میبینی مامانیت چی بود و چی شد....میدونم سخته که این اضافه هارو کم کنم...اما اصلاً ناراحت نیستم....واسه مامان شدن...مامان پسر گلی مثل تو شدن هر تغییر و سختی ارزششو داره...
وقتی داشتم صدای قلبتو میشنیدم با تمام و جود همه این آهنگ قشنگو توی گوشم...تو قلبم ضبط کردم....فدات شم عزیزم که از چند روز دیگه تپش زیبای قلبتو با چشمام میبینم....که تندتند میزنه و شوق زندگی کردنتو به ما بیشتر نشون میده...
دکتر 30 مهر رو صد در صد قطعی کرد و وقتی گفت: "خب.....شنبه صبح تو اتاق عمل میبینمت...".....یهو دلم ریخت،هول کردم...باورم شد خیلی خیلی کم مونده.....
وقتای بعدیم رو هم برام گذاشتن،برای بخیه و ....این چیزا!
وای که نمیدونم چرا دلم پیتزا میخواست....دیگه این آخرین باری بود که میشد خلوت کرد و دوتایی توی سکوت بریم غذا بخوریم!....اگه بگم کجا رفتیم.....بازم باگت...آخه خیلی پیتزاش سالمه و من دوست دارم....میدونم که تو هم دوست داری که با من کیف میکنی هر دفعه....بخصوص با یه لیوان آب پرتغالش!!!! قربونت برم که میدونم مثل خودمون شکمویی!!!....
اینم از امروز....4-3-2-1 فقط از سه شنبه تا جمعه مونده....
روز شماری....برای اومدنت....