خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

بازم دیدار از وسایل مامانی تو!!!!

امروز یکشنبه 17 مهر:

وای که حدود 2 هفتست خیلی بیدار میشم..و وقتی هوا روشن میشه و علیرضا میخواد بره سر کار دیگه خوابم نمیبره!!امروزم از ساعت 4 و نیم صبح بیدارم...هرچند از حدود 7 تا 10 دوباره خوابیدم!اما کاش خوابم نمیبرد....از بس کابوس دیدم!!! یکی از عجیب تریناش این بود که تو فسقلی مامان بدنیا اومده بودی و داشتی شیر میخوردی و مثل آدم بزرگا حرف میزدی!!!!!!!!!وای خیلی بد بود....و کلی خواب هچل هفت دیگه.....

واقعاً معنای سنگینی روزای آخر بارداری رو دارم لمس میکنم....نمیتونم جوم بخورم...وای که بخوام شبا از این ور به اون ور شم!!!! هزار تا یا علی میگم!!!!!!! البته وقتایی که بابا علیرضا باشه حسابی کمکم میکنه و در نقش جرثقیل، خوب عمل میکنه!!!!

امروز عمو محمد زنگ زد و گفت شب با خاله کیمیا میان خونمون که وسایل ناز تورو ببینن! نمیدونم چرا عصر که شد بهم ریختم،کلافه و عصبی شدم....انگار یه استرسی همه جونمو گرفت!!! اما خب وقتی عمومحمد اینا اومدن سرم گرم شد و خوش گذشت! خیلی با ذوق و شوق دونه دونه لباساتو دیدن و کلی خوششون اومد! بخصوص از هرچی که طرح جوجه بود!!! خاله کیمیا خیلی مهربونه....و من خیلی دوست دارم بخوبی و خوشی همونطور که دوست دارن بهم برسن!

بعد از اینکه رفتن با کمک باباعلیرضا ساک خشگل آبی رنگتو بستیم و آماده کردیم! دو تا شیشه شیر خشگلت که صبح همه رو استریل کردم،دو تا لباس نازنازی فینگیلی،پتو و دورپیچ! ساک خودم رو هم هفته پیش آماده کردم و گذاشتم توی ماشین!!آماده آماده برای ورود تو!!

قربونت برم که تکونات خیلی محکم و قوی شده...طوری که انگار با هر تکون منو با خودت هون وری میبری.....گاهی میترسم!!!! عزیز مامان معلومه جات خیلی تنگه...به امید خدا روز اومدنت کم مونده...یه کم دیگه بمون تو دل مامان تا کپل بشی بیای بغل خودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد