خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

تلاش برای مامان شدن

این ماه اولین باره که ما بی هیچ نگرانی میخوایم که تو فینگیلی بیای....حس هر آمادگی برای اومدن تو قشنگ و هیجان انگیزه. 

امروز ۲۳ شهریور ۸۹: نمیدونم چرا فکر میکنم تو اومدی اما بعضی وقتا هم فکر میکنم حس خودمه و اینکه خیلی خیلی منتظرم تو بیای این تصور رو بهم داده! حتی اگه هنوز هم نیومده باشی حس فکر کردن به بودنت هم خیلی زیباست.واسه همین بازم باید صبر کرد. طاقت ندارم؛اما خیلی هیجان انگیزه! 

عزیز مامانی راستشو بگم همه نشونه هایی که توی کلی کتاب و مجله و اینترنت از اومدن تو خوندم رو تو خودم احساس میکنم....یعنی اومدی یا نه؟ 

اولین فداکاری مادرانه

 

دیگه شهریور داره تموم میشه و کم مونده بفهمم بالاخره اومدی یا نه گل من.  

امروز ۲۵ شهریور ۸۹ احساس میکنم اولین فداکاری مادرانه رو لمس کردم. سرما خوردم! اما هنوز شگ دارم که تو توی دل مامان هستی یا نه.واسه همین قرص نخوردم و برای اولین بار از اینکه هر چیزی رو نخوردم بخاطر سلامتی تو احساس مامان بودن بهم دست داد!!! کاشکی اومده باشی. واسه شنیده نوید اومدنت بی صبرم...شایدم باید دیرتر بیای...نمیدونم! هر وقت که خوبه بیا...هر وقت که خدای مهربونمون خواست بیا...هر وقت بیای عاشقتم.