امروز جمعه 15 مهر بابا علیرضا کمک کرد و خونه رو تمیز کردیم....هرچند این روزا من با ایستادن خیلی کمرم درد میگیره و واقعاً به سختی غذا درست میکنم...اما خدارو شکر بابا علیرضا خیلی خیلی کمک میکنه و نمیذاره من کارای سنگین بکنم!
عصر به مامانی و بابایی و عمه جونات زنگ زدیم که بیان وسایل ناز تورو ببینن! و مشتاقانه هم اومدن...همشون اومدن تو اتاق و عمه فیروزه تک به تک وسایل تورو درآورد و به همه نشون داد....خیلی ذوق کردن....معلوم بود....
قربونت برم که چه وسایلی داری...همه وسایلت منتظرن تو بیای و اونا رو بپوشی....انشاالله.