خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

مهمونی خاله محبوبه....به وجد اومدن نی نی

از سالها قبل اینکه خاله محبوبه بیاد همیشه میگفتیم وقتی بیان یه مهمونی خوب میگیریم و امروز 23 تیر ماه اون مهمونی برگزار شد...همونجاییکه عروسی من و باباعلیرضا بود....

من و خاله محبوبه که صبح رفتیم آرایشگاه و موهامونو خشگل کردیم و عصر هم که همگی رفتیم....

دیدار محبوبه با همه فامیل دیدنی بود....بخصوص با اونایی که صمیمی تر بود!

منم که بیشتر اوقات یادم میرفت یه نی نی کوچولوی نازنازی تو دلمه...ماشاالله چی میرقصیدم و مطمئنم اونم با من کیف میکرد! اما خب یه کم زود خسته میشدم و از کمردرد مینشستم! البته از رو نمیرفتم و تسلیم نمیشدم...دوباره دوتایی پامیشدیم و میرقصیدیم!!!

آخ که موقع شام وقتی موزیک آروم شد و سروصداها کمتر شد و منم داشتم شام میخوردم.....وای......پسر نازم به وجد اومده بودی و فکر کنم حالا تو داشتی نانای میکردی!!!!چه وول وولی میخوردی قربونت برم......

ببخشید عزیزکم که مامانی این روزا خیلی خستت میکنه...اما قربونت برم که مامانیتو درک میکنی که از اومدن خاله محبوبه هیجانزدست و تو هم چه قشنگ باهام همکاری میکنی!.....قرتی من که میدونم بزرگ شی چه رقصی بکنی...از بس که این مامانیت تو این دوران رقصید و شادی کرد....

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدیه جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ

آخ نبودی ببینی مامانت چه ریز می اومد وسط مهمونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد