خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

بازم معروف شدیم!!!!

امروز 5شنبه 16 تیر............وای چه تاریخی!!!!فردا  خاله محبوبه میاد...............وای،خدایا باورم نمیشه!!!بذار همون فردا بهش فکر میکنم....

امروز هم برای اینکه خونه نمونم و  استرس و هیجان نداشته باشم تصمیم گرفتم برم استخر صارم!این هفته که ترکوندم و 3 بار رفتم!یکبارش تنها و سه شنبه با مامان الناز(دوست کلاسم)رفتیم و خیلی خوش گذشت....

چند روزی هست که رگ سیاتیک گودی کمرم میگیره و گاهی اذیتم میکنه!توی باشگاه خانوم مربی بهم ورزشهایی میده که بهتر میشم!

با انرژی و شوق زیادی رفتم بیمارستان صارم!اما قبل از شروع ورزش گفتن که از شبکه 4 تلویزیون اومدن ازمون فیلم بگیرن و باهامون مصاحبه کنن!اونایی که میخوان باید لباس بپوشن و اونایی که نمیخوان میتونن برن داخل استخر! منم که سرم همیشه درد میکنه واسه این کارا!!! رفتیم مانتو و روسری پوشیدیم و اتفاقاً چقدر خوشتیپ شدیم!!!!!!!! از طرف برنامه اردیبهشت(شبکه 4)که در مورد بهداشت دوران بارداری بود اومده بودن! با هر کدوممون مصاحبه کردن و تازشم با من شروع کردن!!!! منم خیلی خوب صحبت کردم و کلی واسه پسرم آبروداری کردم......بعد از مصاحبه از ورزش کردنمون فیلم گرفتن! و خلاصه درسته زمان ورزش و استخرمون پرید!!اما ما و نی نی هامون کلی معروف شدیم!!!! خاطره جالبی شد و واسه همیشه برام میمونه و یه روز پسر نازم این فیلوم میبینه و میگه به به چه مامانی!!!!هم خاطراتش تو مجله چاپ شد و هم تو تلویزیون سخنرانی کرد و ......

با تموم شدن زمان فیلمبرداری دیگه زمان ورزش تموم شده بود و باید میرفتیم!هرچند خانوم مربی عزیز یک ربع به من ورزش کمر داد و من سرحال تر از همیشه رفتم خونه!

بعد از ظهر رفتم واسه سام و سارا کوچولو اسباب بازی خریدم تا فردا تو فرودگاه بهشون بدم که یه وقت غریبی نکنن و باهام دوست شن!!!...هر چی داریم به شب نزدیک میشیم استرسم بیشتر میشه....انقدر که نتونستم شام درست کنم و از بیرون غذا گرفتیم!هرچند انقدر حالم بد بود که نغهمیدم چی خوردم.....خیلی حال عجیبی دارم....یعنی فردا چی میشه!؟ چه جوری با خاله محبوبه و بچه هاش برخورد میکنیم!خدایا مواظب حس و حال پسرم باش !آخه یه جورایی امشب اصلاً احساساتمو نمیتونم کنترل کنم!!

قربونت برم پسر قشنگم که شب کلی باهات حرف زدم و از خاله محبوبه واست گفتم...و اینکه چه حس خوبی دارم که میخوام بعد از 9 سال ببینمشون! اینکه هیجان حس قشنگیه تو زندگی و سعی کن حستو تا جاییکه میشه نشون بدی ....

امیدوارم فردا روز قشنگی برای من و تو و همه خانوادم باشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد