خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

سفر به مشهد....زیارت دو تایی امام رضا

از قبل از اومدن خاله محبوبه قرار بود که هروقت اومدن حتماً بریم مشهد!و حالا وقتش بود! همه 4 شنبه 12 مرداد با قطار رفتن و من با پسرکم قرار شد امروز با هواپیما بریم و متاسفانه بازم نشد که باباعلیرضا بیاد باهامون!با اینکه از قبل قرارمون همین بود،اما شب قبل رفتن خیلی استرس داشتم که میخوام تنها برم و باید مواظب عسلم هم باشم!...

برای پرواز  اگر هفته 28 تموم شده باشه باید حتماً رضایتنامه میگرفتم! اما من توی هفته 27 و خورده ای بودم(یعنی 28 هفتم تموم نشده بود)ولی برای اینکه مشکلی پیش نیاد رفتم و همه کاراشو کردم با کمک پدرجون!آخ که چقدر خانوم دکتری که توی شرکت ماهان بود منو ترسوند!!!!!وقتی فهمید کسی باهام نیست!!!منم با اعتماد به نفس تمام گفتم مشکلی نیست و من همیشه خودم تنها این ور و اون ور میرم و.....! دکتر هم گفت: رو زمین با تو هوا فرق داره و باید کسی باهات بیاد و .....!!!راستش یه کم به رفتنم شک کردم! اما همون دقیقه سپردم به امام رضا که همیشه حامی من بوده و چیزی نبوده که ازش بخوام و نده....

خاله محبوبه هم کلی بهم روحیه داد که اصلاً مشکلی نیست و ....!راستش به علیرضا هم نگفتم که نگرانم نشه!!!!

امروز 5شنبه 13 مرداد بابا علیرضا صبح زود بیدارم کرد که با آژانس برم فرودگاه...اما وقتی دید یه کم استرس دارم زنگ زد به سرکارش که یه کم دیرتر میاد و خودش منو برد(هورااااااااااا) 5 دقیقه با علیرضا بودن هم آروم و شادم میکنه! باهاش خداحافظی کردم و راهی شدم...این اولین بار بود که تنهایی سوار هواپیما میشدم!!!اونم حالا که تنها نبودم و باید مواظب عزیزم هم می بودم! وسایلم رو هم داده بودم بابا اینا ببرن!

توی سالن انتظار نشستم و کلی به خودم رسیدم و یه لیوان آب پرتغال دادم پسرم بخوره کیف کنه! بالاخره نوبت سوار شدن به هواپیما شد و منم رضایتنامه پروازم رو نشون دادم و رفتم....یکی از مهماندارها هوامو خیلی داشت و حتی جامو عوض کرد و برد ردیف 2، دو تا صندلی بهم داد و خیلی خیلی راحت بودم.....خداروشکر پرواز خیلی خوبی بود!فقط این فسقلی اولش کلی وول وول خورد،که اونم فکر کنم از استرس خودم بود!

به سلامتی رسیدیم و رفتیم هتل اترک که بقیه اونجا بودن!

هوا خیلی گرم بود و من مجبور بودم فقط آخر شب برم حرم زیارت......عالی بود،مثل همیشه!اما این دفعه فرق داشت....تنها نبودم....و فقط مشغول شکرگذاری بخاطر دادن این نعمت بودم،این معجزه: پسر قشنگم.......پارسال مهر اومدم همین جا  و خواستم که به حق امام رضا نعمت مادر و پدر شدن رو نصیب ما بکنه....

حالا شکرشو بجا آوردم......

و حالا بزرگترین خواستم این بود که سلامت باشه....با ایمان و خداشناس باشه.....همین! دیگه چی میخوایم؟؟!!! نذر کردم انشاالله اولین مسافرتش به اینجا باشه،سال دیگه ماه رمضون بیایم زیارت امام رضا و بازم با شکرگذاری  دلمونو صاف کنیم....

یکشنبه 15 مرداد عصر بلیط برگشت داشتم...این بود که نماز صبح رو با خاله منیژه و مادرجون رفتیم حرم خوندیم!اما طاقت نیاوردم دیگه نرم و ظهر هم دوباره رفتم زیارت آخر و دیگه حسابی با امام رضا گپ زدم و خداحافظی کردم....

من عاشق هتل قصر مشهدم!!! و هیج جای دیگه رو انگار دوست ندارم!!!!!!!!!! برای من یکی از چیزای لذتبخش مسافرت  خوردن غذاهای خوشمزه و هیجان انگیز هتله!که اینجا خبری نبود......واسه همین طاقت نیاوردم صبحونه های خفن اونجارو نخورم  با آرش دوتایی رفتیم اونجا.جای بابا علیرضا خالی واقعاً......عوض غذاهای لوس هتل اترک رو درآوردم......به به که چه چیزایی خوردی پسرم.......

عصر پدرجون رسوند منو فرودگاه که برگردم تهران،خودشون فرداش با قطار برمیگشتن! بازم استرس داشتم،اما کمتر ار موقع رفتن! دوباره همون جایی که موقع رفت نشسته بودم بهم دادن.....ولی وای......از کمر درد،چه کمردردی گرفتم!!!.....

به عشق دیدن باباعلیرضا وقتی رسیدیم تهران بدوبدو پریدم بیرون و کمردردم یادم رفت! خیلی دلم براش تنگ شده بود...میدونم دل تو نازنینم هم واسه باباعلیرضات تنگ شده بود عزیزم! با با باییت رفتیم خونه مامانش افطار!و من تا اونجا از کمردرد به خودم می پیچیدم!! اونجا که رسیدم یه کم نبات و عرق نعنا خوردم و استراحت کردم و خوب شد خداروشکر....اما پاهام شده بود اندازه یه متکا!!!!!! اینم سوژه حاملگی منه دیگه!!پاهام سریع ورم میکنه و همه رو متعجب میکنه!!!!!

خلاصه اینم یه سفر دیگه با تو قشنگم......انشاالله سال دیگه 3 تایی میریم زیات امام رضا که میدونم تو هم خیلی دوسش داری....

خدایا شکرت که شرایطی رو برام فراهم کردی که بتونم این سفر رو هم برم و پسر قشنگم رو هم همراهم کردی....پسر نازم ممنونتم که مثل همیشه همراهم بودی و سازگاری کردی...تو هوا و هواپیما،تو شلوغی و خلاصه هرجایی که میرم باهامی....دوست دارم مامانی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد