-
اولین خواب و تصویری که از تو دیدم
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 17:10
20 اسفند،یعنی تو اوج حال بدم یه چیزی خیلی حس خوبی بهم داد.خوابتو دیدم...تو یه پسر قند عسل کوچولو بودی شبیه کوچولویی های بابا علیرضا که تو بغلم داشتم بهت شیر میدادم و تو معصوم و ناز با چشمای قشنگت داشتی نگام میکردی و منم با لبخند جوابتو میدادم.... واسه چند روز این خواب تحمل خیلی از سختی هامو آسون کرد.خیلی قشنگ و رویایی...
-
شروع حال و هوای نه چندان خوب
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 16:55
امروز 15 اسفنده و حالم خوب نیست، هر وقت یکی که نی نی داشت میگفت بی اشتها شدم و بی انرژی ام و حتی نمیتونم خونم بمونم،نمیفهمیدم یعنی چی تا اینکه این روزا احساس میکنم میلی به غذا ندارم!حتی امروز که میخواستم برنج درست کنم تهوع شدیدی داشتم...همیشه فکر میکردم شاید این حالتا سراغم نیان،اما باید یادم میافتاد که خاله منیژه هم...
-
اولین ملاقات تو با دکتر
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 14:31
دیگه خیلی ها میدونن تو اومدی،پس باید خیلی مواظب خودت باشی. کنجد مامان(آخه الان اندازه کنجدی)حال جسمیم خوب نیست، دل درد های شدیدی دارم که طبیعیه.اما قشنگترین حال دنیارو دارم.قربونت برم من که به من میگی کی باید استراحت کنم،تا زیادی کار میکنم و خسته میشم بهم میگی،میزنی به دل و رودم و منم دل درد میگیرم.تو چه نی نی خوب و...
-
نوید زیبای مامان شدن
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 13:52
امروز 2 اسفند 89...یه جورایی خیلی مشکوکم. بیبی چک هم میگه اومدی...اما نمیخوام اطمینان کنم،بهتره بازم صبر کنم. نشونه های بدنم که میگه با همه ماه های قبل فرق دارم،اما تا آزمایش ندم مطمئن نمیشم و به کسی نمیگم...البته خاله نیکو میدونه!آخه اون بهترین دوست مامانیه و یه جورایی مثل خواهر واقعی واقعی مامانیته و از قبل اینکه تو...
-
از حس بد تا سفر عالی
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 11:48
همیشه فکر میکردم امسال تولدم تو هم هستی،اما خوب هنوز نیومدی...ناراحتم،اما همیشه بابا علیرضا میگه شاید الان ناراحت شی که چرا نی نی نمیاد، اما بعداٌ میفهمیم که چرا یه کم دیرتر اومده،یه خیری توشه.راست میگه.. عزیز گلم به این میگن ایمان. یعنی اینکه برای هرچیزی تلاش کنی اما نتیجشو به خدا بسپاری و نگران نباشی و نگی چرا چرا!...
-
خبر خوب
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 11:43
من فکر میکردم حتماٌ نوید این سفر اومدن توئه عزیزکم...اما درست 10 روز بعد از برگشتن از مشهد،یعنی 16 مهر بالاخره خبر خوشی که حدود 8 ساله همه منتظر شنیدنش بودیم اومد... کار اقامت خاله محبوبه اینا تو انگلیس درست شد...بالاخره میان،همه اینا یعنی بزودی همدیگرو میبینیم...وای باورم نمیشه....کلی با خاله منیژه و آرش و مهنوش جیغ...
-
سفر به مشهد
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 11:40
شهریور تموم شده و برگ ریزون شروع شد. دیگه فهمیدم هنوز موقش نبوده که تو گل من بیای. راستش چون واسه اومدنت خیلی هیجان دارم ناراحت شدم اما مطمئنم که تو بهترین روزای خدا میای...لک لکا هنوز دارن تو آسمون بال میزنن تا به موقش تورو بیارن تو دل من. پس نباید ناراحت بود.اینکه یه کم طول بکشه تو بیای طبیعیه. خیلی اتفاقی از طرف...
-
تلاش برای مامان شدن
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 10:34
این ماه اولین باره که ما بی هیچ نگرانی میخوایم که تو فینگیلی بیای....حس هر آمادگی برای اومدن تو قشنگ و هیجان انگیزه. امروز ۲۳ شهریور ۸۹: نمیدونم چرا فکر میکنم تو اومدی اما بعضی وقتا هم فکر میکنم حس خودمه و اینکه خیلی خیلی منتظرم تو بیای این تصور رو بهم داده! حتی اگه هنوز هم نیومده باشی حس فکر کردن به بودنت هم خیلی...
-
اولین فداکاری مادرانه
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 19:19
دیگه شهریور داره تموم میشه و کم مونده بفهمم بالاخره اومدی یا نه گل من. امروز ۲۵ شهریور ۸۹ احساس میکنم اولین فداکاری مادرانه رو لمس کردم. سرما خوردم! اما هنوز شگ دارم که تو توی دل مامان هستی یا نه.واسه همین قرص نخوردم و برای اولین بار از اینکه هر چیزی رو نخوردم بخاطر سلامتی تو احساس مامان بودن بهم دست داد!!! کاشکی...