خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

از حس بد تا سفر عالی

همیشه فکر میکردم امسال تولدم تو هم هستی،اما خوب هنوز نیومدی...ناراحتم،اما همیشه بابا علیرضا میگه شاید الان ناراحت شی که چرا نی نی نمیاد، اما بعداٌ میفهمیم که چرا یه کم دیرتر اومده،یه خیری توشه.راست میگه..عزیز گلم به این میگن ایمان. یعنی اینکه برای هرچیزی تلاش کنی اما نتیجشو به خدا بسپاری و نگران نباشی و نگی چرا چرا! دلمون میخواد تو اینجوری با ایمان باشی..معنی درست ایمان به خدارو اشتباه نکنی، این بهت آرامش میده. همونطور که به من و باباییت میده. من خیلی وقتا یادم میره و بابا علیرضا بهم یاآوری میکنه.اون خیلی با ایمانه.خوش بحالت که یه بابایی با آرامش داری عزیزکم.

آذر و دی گذشت...حالا بهمن شده و زمستون خیلی قشنگیه...برف میاد

 دکتر گفته بود بعد از 3 ماه که نی نی نیومد برم پیشش و دیگه باید میرفتم، میدونستم که حتی تا 1 سال هم طبیعیه که طول بکشه تو گلم بیای، اما خوب بد نیست که همه چیو بررسی کرد. چند تا آزمایش دادم و همه چی خوب بود و مشکلی وجود نداشت،البته دکتر برای آمادگی بیشتربدنم چندتا قرص نوشت که اولش دوست نداشتم بخورم،اما بعد از چند روز فکر کرم هیچ اشکالی نداره و نباید حساس باشم..قرار گذاشتم اگه نیومدی از ماه بعد بخورم.

اما نمیدونم چرا این ماه حس خوبی ندارم،بخصوص وقتی عموم فوت شد،خیلی خستم از کار،از...

حتی بعضی وقتا نگران میشم،این تلاش باید تا کی طول بکشه!نکنه......

میدونم فکرای منفیم بیخوده،اما دیگه خسته شدم،میخوام تو بیای..

فکر کردم به یه سفر احتیاج دارم،یه استراحت خوب،دلم کیش خواست.بابا علیرضا اولش گفت که با خاله نیکو برم،به من با اون خیلی خوش میگذشت اما میخواستم علیرضا هم بیاد،میخواستم اونم استراحت کنه و انرژی بگیره.2تایی باشیم!!!!!!.......

بالاخره باترفندهای خودم  که توش PHD دارم راضیش کردم!!

24تا 26 بهمن رفتیم کیش .هوا عالی و هتل داریوش بی نظیر بود و خیلی کیف داد. از همه مهمتر تفریحاتی که کردیم؛جت اسکی سوار شدیم،غواصی کردیم،ماساژ گرفتیم،کلی دوچرخه سواری کنار ساحل و خلاصه از بهترین سفرهامون شد.

من مثل هر ماه امیدوارم که تو اومده باشی...نمیدونم،اما نمیخوام خوش خیالی کنم. ولی راستشو بگم؛وقتی زیر آب داشتیم غواصی میکردیم و دست من تو دست بابا علیرضا بود،با اون دستم نازت کردم و فکر کردم اگه باشی چی!!!وای.... قربونت برم ماهی هارو ببین،ببین زیر آب چه قشنگه...کیف کن...قربون فینگیلت برم که با ما اومدی زیر آب...

من دیگه یاد گرفتم حس خوبی داشته باشم؛تو این 6 ماه فکر کنم چه حس قشنگیه اگه تو باشی...من و تو هر کاری میکنیم با هم باهمیم.

یعنی تو این سفر ما 3 تایی هستیم؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد