خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

دیدن چهره ناز تو برای اولین بار بصورت 4بعدی

امروز 4شنبه 5 مرداد ساعت 9 صبح وقت دکتر داریم....برای اولین بار خودم تنهایی رفتم دکتر و بابا علیرضا نبود! خداروشکر همه چیز خوب بود و از این به بعد، یعنی توی ماه 7 و 8  باید هر دو هفته یکبار ویزیت شیم...اینا یعنی اینکه نزدیکه.......

برای بررسی رشد تو عزیزم دکتر سونوگرافی هم نوشت! ازش خواستم آدرس یه جایی رو بده که همین امروز بتونم برم...من همیشه واسه دیدن تو عشقم عجله دارم!

برای ساعت 6 عصر از سونوگرافی نیلو وقت گرفتم و با علیرضا راهی شدیم.....شانسمون خلوت بود و زودی نوبتمون شد...فقط یه چیزیش بد بود!!!اینکه بابایی نمیتونست بیاد تو!!!من همیشه دوست دارم تو لحظات شاد زندگیم علیرضا هم همراهم باشه،اونم توی لحظات زیبای  دیدن تو...

خلاصه تنهایی رفتیم تو و خانوم دکتر قربانی که خیلی با انرژی و خوشرو بود شروع کرد به چرخوندن بیلبیلک روی شکمم واسه دیدن تو....یه LCD هم روبروم روی دیوار بود که من از توی اون میدیدم...

اولین چیزی که گفت : اسم این دختر کوچولو چیه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!..........من انقدر شوکه شدم که نزدیک بود از جام صاف بپرم!به ثانیه نکشید که گفت وای وای چرا گفتم دختر؟؟!!!! بوبول به این بزرگی داره پسرمون!!!!!!و من خیالم  راحت شد که تو خود خود پسرمی.....ازم پرسید اسمش چیه؟؟؟منم خجالت زده از اینکه هنوز اسم پسرمونو تصویب نکردیم  یکی  دو تا اسمی که در نظر داشتیم گفتم....خانوم دکتر هم گفت حالا که اسمش معلوم نیست من بهش میگم: غضنفر.....الانم بهش میگ غضی!!!!!

 26هفته و 5 روزت بود،وزنت 96۹گرم بود و خدارو شکر همه چیزت خوب بود...اما قشنگترین لحظه این بود که خانوم دکتر گفت چون مطب خلوته میتونه صورتتو 4 بعدی نشون بده....و وای از لحظه ای که صورت نازتو رنگی دیدم.............قربونت برم که آروم با چشمای بسته خودتو جمع کرده بودی!!ای خدا که لب و دهنت و فکت عین خودم شده.........حتی خانوم دکتر هم گفت: مگه پسر هم انقدر شبیه مامانش میشه؟؟؟!!!!!!.....کلی هم ازت تعریف کرد که چقدر نی نی خشگلی هستی  و بهم گفت مامانش واسه این سن بارداری خیلی خوب چهره گرفته و واضحه!!!حتی گفت شاید به خاطر گیاهخواری منه که انقدر چهرش شفافه!!!!!!! فدای اون صورتت بشه مامانیت...

میدونی چه جوری تو دل مامان بودی؟؟؟؟ پاهاتو آورده بودی تو سینت و دستاتو دورش گرفته بودی!!!من کم مونده بود جیغ بزنم از ذوقم......همش داشتم قربون صدقت میرفتم....چند بار هم از خانوم دکتر خواهش و التماس کردم که اجازه بده باباییت بیاد تو اما اجازه نداد!!! خانوم دکتر به عنوان هدیه دو تا عکس 4 بعدی از صورتت بهم داد و داشتم پر میزدم بدوم بیرون به علیرضا نشونش بدم!! ....

تا رفتم بیرون عکسو جلوی صورتش گرفتم و یکی از معدود وقتایی بود که باباییت عکسل العمل ذوق و شادی از خودش نشون داد.....میگفت چقدر شبیه توئه........خیلی خیلی هیجان زده شده بود....سر از پا نمیشناخت که چهرتو دیده بود.....من خوب میشناسمش،وقتی اینجوری ذوق و شوق میکنه یعنی داره از خوشحالی یه کم بالاتر از زمین راه میره....

از ذوق دیدن تو رفتیم خیابون بهار واست کریر خشگلت هم خریدیم، که ست کالسکته!همون رنگ....یه کم چیز میز دیگه هم خریدیم و شام رفتیم بیگ بوی و غذا خوردیم و خلاصه 3 تایی جشن گرفتیم...جشن دیدن تو،جشن سلامتی تو...جشن بودن تو در زندگی ما....

نظرات 2 + ارسال نظر
رومینا شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام پریسا جون
کاش اینجا بودی و اشک ریختنمو میدیدی
خانومی خوش به حالت که داری مامانی میشی

همه ی پستات میخوام بشینم بخونم ولی الان وقت نمیکنم
تازه از سفر برگشتم
عاشق اینم که بچه داشته باشم
نه اینکه بچه مال خودم باشه
ولی عمه بشم
چون هنوز خودم ازدواج نکردم

تروخدا ادامه بده و همه ی خاطراتتو بنویس
من میخوام همشونو بخونم
همه ی همشون

آدرس وبلاگمم نمیدم
چون هنوز کامل نشده

حتما همیشه میام پیشت
منتظرم باش عسیسم

دوست دارم مامان خانومی

بوس بوس

عزیز با احساسم مرسی از حس قشنگت....ایمیلتو چک کن:***

nely دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ http://mavanini.blogsky.com

وای خدای من هر وقت که یادداشتاتون میخونم خیلی به وجد میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد