خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

سفارش تخت و کمد فرشته کوچولومون

امروز یکشنبه 5 تیر ماه، سر کار که بودم همه گفتن که چقدر خسته ای...نمیدونستن که ورزشی کردیم من و این فسقلک!!! موقع برگشتن یکی از مهمترین خریدای نی نی رو هم انجام دادم، خریدی که وقتی آدم میکنه باورش میشه که بچه دار شده: پوشک!!!!!! و یکسری وسایل بهداشتی دیگه!!!

بعد از اومدن به خونه خوب استراحت کردیم که بعد از ظهر با بابا علیرضا بریم خیابون دلاوران و تخت و کمد خشگل پسرمونو سفارش بدیم... من یه مدل ساده با رنگ چوب و سفید میخواستم و اتفاقاً اولین مغازه ای که رفتم توش یه تخت و کمد شبیه چیزی که من تصورشو میکردم داشت!!بر عکس مغازه های دیگه که خیلی چیزای ساده و خشگلی نداشتن!...من تغییراتی که لازم بود به تخت و کمد بدیم رو گفتم و فروشنده هم با حوصله تمام همه رو قبول کرد و تازه کلی هم ایده های خوب داد...مغازه های دیگه رو هم باز دیدیم،اما مطمئن بودم به این تمیزی و سادگی نمیتونیم پیدا کنیم!!این بود که برگشتیم همونجا و بالاخره سفارش دادیم: یه تخت خشگل و کمدش،که رنگ چوب کمرنگه و کناره هاش هم سفیدن! و بالای هردوشون یه گل خشگل آبی داره! انشالله 28 تیر ماه حاضر میشه و من تا اون موقع کلی برای اومدنشون روزشماری میکنم...امیدوارم وقتی توی اتاق میذاریم قشنگ بشن و خلاصه همه چیز بخوبی پیش بره!...

خدایا شکرت،که به کمک ما میای، توی فراهم کردن شرایط خرید واسه پسرمون،توی پیدا کردن ایده های خوب برای جا دادن وسایل نی نی.....خدایا ممنونتیم...

تا 28 تیر که تخت و کمد خشگل فرشته خونمون اضافه میشه به اتاق ما......

انشاالله عروسیت مادر.....

یه روز کامل با مامان های باردار و نی نی هاشون!!

امروز شنبه 4 تیر، با خاله سارا و پسرش(احتمالاً اسم قشنگش آشیل میشه) که انشاالله تا حدود یکماه و نیم دیگه بدنیا میاد قرار بود بریم استخر صارم! یعنی قبلش به همه دوستای کلاس خانوم روستا خبر دادیم که بریم استخر،اما بقیه نتونستن و فقط من و سارا تونستیم که بریم! سانس 9 تا 11 رفتیم، من رفتم نزدیک خونه سارا و با ماشین اون 2 تایی(ببخشید 4 تایی!!) رفتیم سمت بیمارستان صارم.....خوشحالم که امروز با مامان سارا بیشتر دوست شدم،خیلی دختر گرم و مهربونیه!از دوستی باهاش لذت میبرم!امیدوارم پسرهامون هم با هم دوست شن و دوستای خوبی بشن....

ورزش و استخر امروز خیلی کیف داد،بخصوص اینکه تنها نبودم!آفرین پسر ورزشکارم،مطمئنم امروز کلی با مامانی بالاپایین کردی و آب بازی و خلاصه کیف کردی....فضای ورزشی صارم اونم کنار یه عالمه مامان باردار خیلی پر انرژیه،و بودن یه عالمه نی نی به آدم حس خوبی میده....

بعد از اونجا هم مامان سارا لطف کرد منو سر کوچه خاله آزاده رسوند. قرار بود ناهار برم پیشش و آخ جون.......اتاق دو تا دخملی یعنی گندم و گلسا رو ببینیم!

وای،خداااااااااا چه اتاق نازی!دو تا تخت و دو تا کریر و خلاصه از هرچی 2 تا!خیلی با مزه بود....من تا حالا حال و هوای اومدن دو تا فسقلی دوقلو رو ندیده بودم و واسم خیلی جالب بود....به قول مامان آزاده(نمیدونم بگم مامان یا خاله!!) عین مادر شوهرا همه چیز میزای توی کمداشون رو هم دیدم و کلی ذوق میکردم....از ته ته ته دلم دعا میکنم به سلامتی و به موقع گندم و گلسا جونمون به این دنیا بیان و همه رو خوشحال کنن! بعد از دیدن سیسمونی دخترا(که فکر کنم پسر منم کلی از وسایلا خوشش اومد!!!) ناهار خوردیم و با هم دوتایی(ببخشید،5 تایی!!)استراحت کردیم و کلی گپ زدیم، و عصری هم با هم مدیتیشن کردیم که به من خیلی چسبید...بماند که نمیدونم چرا انقدر من گرسنم میشد...یه روز ورزش کردما........همین دیگه،قندک من مثل مامانیش شیکموئه!!!!....داستان خربزه خوردنمون هم که فراموش نشدنیه(واقعاً ضرب المثل: هرکی خربزه میخوره پای لرزش میشینه اینجا مصداق داشت!!!!).....

و یه اتفاق جالب: مامان-خاله آزاده(اینجوری بهتره!!!) واسمون کافه گلاسه درست کرد و وقتی مشغول خوردنش بودم این پسرکم هم مثل اینکه ذوق کرد و 3 تا تکون خورد.............هورااااا....قربونت برم من که احتمالاً بستنی دوست داری قشنگم!!!

شب هم بابا محمد و بابا علیرضا اومدن و خلاصه دور هم بودیم....کلی هم من از اتاق دخترا با مامانشون عکس انداختم....بعد از شام من رسماً بیهوش شدم!!!

من و  فسقلک خیلی خسته شدیم،اما روز جالبی بود...همش با مامانای باردار و نی نی هاشون سپری شد....واقعاً انرژی بخش بود....

از خدای مهربون  میخوایم  همه  نی نی هایی که امروز با ما بودن به سلامتی بدنیا بیان و ماماناشون با بچه های خوبشون لذت مادر شدن رو به زیبایی تجربه کنن،بخصوص واسه مامان آزاده و  مامان سارا جون خودمون که امروز باعث شدن کلی به من و پسرم خوش بگذره.

کمک خاله های مهربون همزمان با سال جهاد اقتصادی!!!!!

امروز 4شنبه 1 تیرماه،صبح زود با بابا علیرضا رفتیم آزمایشگاه رسالت که یکسری آزمایش کامل بخصوص آزمایش قند بدم.....وای که داشتم دیگه از گرسنگی میمردم،آخه مامان جون مثل اینکه تو از مامانیت هم شیکمو تری،جدیداً من خیلی زود به زود گرسنم میشه و ماشاالله خیلی نوش جان میکنم!!!!....نوش جونت مامانی،داری رشد میکنی و گرسنت میشه فدات شم!منم با لذت و خوشحالی تمام غذاهای سالم و خوشمزه به امید سلامتی و لذت بردن تو میخورم...

خیلی نگران خوردن گلوکوز برای آزمایش قند بودم،چون چیزای شیرین خیلی دوست ندارم و حالا باید 2 لیوان قند خالص اونم ناشتا میخوردم!!!!! اتفاقاً بدمزه هم نبود!فقط از بس شیرین بود کلی سرفه کردم....1 بار قبل از خوردن گلوکوز و 3 بار با فاصله 1 ساعت باید خون میدادم! بار اول که ناشتا بودم خیلی ضعف کردم، بابا علیرضای مهربون که دید من حالم خوب نیست نرفت سرکار،من از خاله روجا خواستم که اگه میتونه بیاد پیشم تا تنها نباشم و علیرضا بتونه بره سرکار! و خاله روجای مهربون هم اومد پیشم و علیرضا رفت! کلی هم نشستیم با خاله روجا تو آزمایشگاه گپ زدیم و درد دل کردیم!

پسر نازم،مهربونم،قربونت برم که چه پسر خوبی هستی.....وقتی بار اول حالم یه کم بد شد ازت خواستم که پسر قوی باشی و به مامانی هم کمک کنی حالش بد نشه که بتونیم همه آزمایشمونو انجام بدیم...و تو هم به حرف مامان پریسات گوش دادی و کمکم کردی تا سرحال و قوی باشم....قربونت بشه مامانیت عزیزم!گلوکوز من...عسل خالص من....شیرینی خامه ای من!

بعد از تموم شدن آزمایش با خاله روجا رفتیم سمت خونه ما....آخه امروز یه خبراییه!!!!

همزمان با سال جهاد اقتصادی(.....)دیروز توی کلاس با نظر بچه ها قرار شد کمکم کنن تا ببینیم بهترین جا برای تخت و کمد عسلکم کجا میتونه باشه! این بود که امروز خاله روجا که اومد خونمون،خاله مونا،الیناز و نیکو اومدن خونمون و همشون کمک کردن تا ببینیم چیکار میتونیم بکنیم....خیلی زحمت کشیدن!لباساشونو عوض کردن و  چند بار تخت و میزتوالت مارو توی اتاق جابجا کردن و بهترین حالت معلوم شد!با هم جای خالی رو متر کردن و معلوم شد که اندازه یه تخت و کمد جمع و جور واسه پسر گلم چقدر باید باشه! 

خاله های مهربونت با ذوق و شوق اومده بودن و بهم کمک کردن! بودنشون خیلی خیلی بهم انرژی داد...مطمئنم تو هم همین حس رو داشتی....درسته خونه ما خیلی بزرگ نیست و نمیتونیم واسه تو یه اتاق جداگونه درست کنیم،اما با عشق تموم  وسایل نازی واست تهیه کردیم عزیزم،و اومدن دوستای مهربون من واقعاً شوق حضور تو و گرمی عشق تورو توی خونه و اتاق ما بیشتر و بیشتر کرد.....بعدش هم وسایلی که واست خریدیم رو دیدن و همشون کلی ذوق کردن....

بی صبرانه ذوق دارم تا یه تخت و کمد خشگل واسه تو گل خودم سفارش بدیم....وسایل خشگلتو توی کمد بچینیم...و من هی بشینیم با تختی که قراره تو توش به خواب ناز بری حرف بزنم و بودنت رو توی اتاق گرم و پر از عشقمون تجسم کنم.....

دوستای مهربون خودم و خاله های با ذوق پسرم ممنون که به من کمک کردید و ایده های خوب برای جا دادن وسایل نی نی دادید....شما باعث شدید من بیشتر از قبل عاشق خونمون بشم....امیدوارم من و پسرم هم یه روز واستون مهربونی هاتونو جبران کنیم....دوستون داریم.

یاد شلوار خاله الیناز بخیر.........................