خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

چکاپ دندانپزشکی...اولین شعری که برات خوندم

امروز 14 اردیبهشت که من و گل پسرم در وسطای هفته 15 هستیم رفتیم دندونپزشکی دکتر یکه زارع که از سلامتی دندونهام مطمئن شم...حدود دو بار در طول بارداری باید رفت دندونپزشکی تا یه وقت خدانکرده عفونتی نباشه! چون هر عفونتی در بدن برای نی نی خطرناکه و اگر در ماههای آخر باشه احتمال زایمان زودرس هست... خوشبختانه هیچ مشکلی نبود و همه دندونهام سالم بودن و از هیچ کرمی خبری نبود که دندونای مامانی رو بخوره....تو هم صحیح و سالم،سفت و محکم بچسب به دل مامانی و توبغل خودم حالا حالاها بمون تا به موقش بیای به این دنیای قشنگ و پر از زیبایی...

بعد از دندونپزشکی رفتم و از خیابون هفت حوض و از سمنوی عمه لیلا واسه نی نی شیکموی خودم سمنوی تازه خریدم که بخوره قوت بگیره!! فکر کنم این فسقلی عاشق سمنوئه!!آخه من از سمنو متنفر بودم،اما با اومدن نی نی نمیدونم چرا عاشق  سمنو شدم و کلی میخورم!!مطمئنم خیلی دوست داره و وقتی مزش به پرزای کوچولوی چشایی زبون نخودیش میخوره کلی شاد میشه و میخنده(آخه از این هفته مزه غذاهارو میفهمی)....نوش جونت مامان جونم...قربونت برم که خودت به من میفهمونی چی دوست داری!!مطمئنم بزرگ شدی و خواستی خودت غذا بخوری خوب خوب چیزای سالم میخوری و با هم سر غذا خوردنت کیف میکنیم!

بابا علیرضا اومد دنبالمون و چون نزدیک خونه مامانش اینا کاری داشت منو دم خونشون پیاده کرد...بابایی و مامانی و عمه جونا هم خونه بودن...عمو محمدم که بود...میخواستم بابا علیرضا بیاد تا بگیم احتمالاً تو گل پسر مایی،اما خیلی دیر اومد و من بی طاقت هم صبر نکردم و گفتم و خیلی ذوق کردن!البته خیلی خدارو شکر کردن که تو صحیح و سالمی...علیرضا که اومد حرف اسمشو زدیم و جالب اینجاست که بابایی گفت:" اسمشو بذارید کامبیز"!!!  واسم خیلی جالب بود که همچین اسمی رو پیشنهاد داد!! فسقلی فکر کنم خودتو تو دل بابایی جا کردی هاااااااااااااااا!!! تا شب اونجا بودیم و بعد رفتیم خونمون....جایی که تو دل من میخوابی و دو تایی کنار بابا علیرضا با آرامش تمام به خواب میریم....

بابا علیرضا هر شب باهات حرف میزنه و نازت میکنه...البته چند تا جمله بیشتر نمیگه :".....پسر گلم....عزیزم...بخواب عزیزم...بخواب بابایی خستست،میخواد صبح زود پاشه بره سرکار...بخواب بذار مامانی هم بخوابه..."

کلی هم ازت تعریف میکنه:" تو خشگل منی...فرشته منی....باهوشی...آرومی...."

کلی هم بهت  یادآوری میکنه که:" وقتی اومدی به دنیا....صبح ها که از خواب پاشدی بازی کن...بعدش بخواب...منم اومدم فقط بخند و بازی کن و بعدش آروم بخواب...."!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بابایی عاشقته و هر روز زنگ میزنه و حالتو میپرسه.....حسودیم شد!!!آخه  سر کار سرش خیلی شلوغه و وقت نمیکنه تلفن بزنه...اما الان میزنه و حال تو فسقلی رو میپرسه....!!

منم شبها واست شعر گنجشک لالا رو برات میذارم و میفهمم که خیلی دوست داری...این شعری بود که مامان پریسات کوچولو بود سر ساعت 9 شب از رادیو گوش میداد و هرچند یه قصه میشنید که بخوابه،اما خوابش نمیبرد!!!!....این شعرو هر شب دارم برات میزارم و به دنیا هم اومدی بازم میزارم که خوب به خواب برای گلم؛این اولین شعریه که واست میخونم و تو گوش میدی:

گنجشک لالا  سنجاب لالا

آمد دوباره مهتاب لالا

لالالالایی لالا لالایی لالالالایی لالا لالایی

گل زود خوابید مثل همیشه

غورباقه ساکت خوابیده بیشه

لالالالایی لالا لالایی لالالالایی لالا لالایی

جنگل لالا  برکه لالا

شب بر همه خوش تا صبح فردا

لالالالایی لالا لالایی لالالالایی لالا لالایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد