خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

روز معلم و ذوق زدگی من و نی نی

امروز سه شنبه 13 اردیبهشت مثل همیشه کلاس مشاوره گروهی واسه گروهی که دیگه بیشتر از دو ساله که با هم هستیم و من عاشق این روز و این بچه ها و این 2 ساعتم...دیگه چند ماهی هم هست که نی نی فسقلی هم با من میاد و کلی گوش میده!!! اما امروز خیلی هیجان انگیز و به یادموندنی بود...وقتی وارد کلاس شدم روی میزم یه دسته گل بزرگ و خشگل با یه کادو و یک کارت تبریک(هنر دست خاله اطهر) گذاشته بودن...و یک کارت کوچیک که روش نوشته شده بود: روزت مبارک!.....(یعنی دیروز) من واقعاً ذوق زده شده بودم و امسال واقعاً از این لطف بچه ها خیلی انرژی گرفتم...هیجان وقتی بیشتر شد که مادرجون هم که از افراد ثابت کلاسه واسم دو تا کادوی خشگل و مامانی گرفته بود....من واقعاً خودم رو لایق مقام یه معلم نمیدیدم!اما بچه ها با این کارشون به اندازه همه این سالهای اخیر که مشاور شدم بهم انرژی دادن و اون روز کلاس برام از بهترین روزها بود...تازه امروز به همه خبر دادم که احتمال خیلی زیاد تو گلم یه پسر قند عسل هستی... و بچه ها کلی ذوق کردن...

البته خاله محبوبه و خاله منیژه بیشتر از همه ذوق کردن...آخه اونا از قبل میگفتن تو هم باید سنت مارو رعایت کنی: اینکه بچه اول پسر!!!!مثل خودشون!!!و حالا من سنت شکنی نکرده بودم...هرچند من چیکاره بیدم؟!!!

بماند که دیگه تقریباً خیلی ها میدونن که احتمالاً تو پسرکی: همون روز که به خاله الیناز و خاله نیکو گفتم...خاله نیکو از ذوقش جیغ میزد و میگفت: دیدی گفتم!!!آخه از اون اول میگفت نی نی پسره!و اولین کادویی که واسش گرفت یه عروسک پسره!!!

مادر جون هم که از اول میگفت پسری...حتی یک روز به کمک الیناز و روجا به صورت عملی و سنتی سونوگرافی کردن: بدون اینکه من بفهمم کمی نمک به پشت سر من ریختن و من تا یکساعت دستمو میکشیدم به دماغم!!!!طبق عقیده قدما میگن این حرکت مادر یعنی اینکه نی نی پسره!!!!! خلاصه اینکه الان خیلی ها میدونن این پسره عشق منه،عسل منه،دنیای من شده که ندیده میخوام بخورمش....

امروز با یه خاطره خوب گذشت....روز همه معلمهای مهربون مبارک....معلمای همه دوران مدرسم...دانشگام...میترای عزیزم و بابا و مامان عزیزم....

پسرک عزیزم یادت باشه قدر همه معلمهای زندگیتو بدونی...بخاطر یه کلمه ای که ازشون یاد میگیری...

نظرات 1 + ارسال نظر
اطهر شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ق.ظ

اولا مامان پریسا اونقدر نازنین که این کمترین کاری بود که میشد انجام داد....!
دوما خیلی خیلی خیلی خوشحالم که تونستیم مامان خوشگل را خوشحال کنیم...!
سوما نمنیدونم من چرا یه حال قریبی شدم وقتی احساست را راجع به کلاسمون خوندم...واقعا خوشحالم که این کلاس را داریم...مرسی مامان پریسا ...
و در آخر من جا داره بگم که خاله نیکو این روز را یاد آوری کرد البته سه شنبه هم میگم که منو رسوای عالم کرد :-)))))))))))
و اینکه مرسی پسر ناز و دوست داشتنی که از وقتی اومدی تو هر شرایط روحی که باشیم با فکر به تو همه خوشحال میشیم و یک فضای خاص و دوست داشتنی به کلاسمون دادی....واسه دیدنت لحظه شماری میکنیم نی نی .....

خیلی مهربونی اطهر....من همیشه خداروشکر میکنم که دوستای خوبی تو دنیا داشتم و دارم....و مدتهاست که تو شدی از مهربون ترینهاشون!
من بخدا عاشق شما و کلاسمون هستم...از حالا به فکر یکی دو ماهی هستم که شاید بخاطر اومدن نی نی نمیتونم بیام!...در مورد رسوایی خاله نیکو::::میدونم!!!!!!!!!!!!!:))))))))).....
خاله اطهر ناز مامانی منم کیف میکنم ۳شنبه ها پیش شمام!! بوس:****

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد