خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

شنیدن تپش قلب تو

از دو ماه پیش بی صبرانه منتظر 15 فروردین بودم، که صدای قلب کوچولوتو بشنویم. میدونستم با شنیدن صدای ناز قلبت تحمل سختیهای جسمی برام آسون تر میشه! من از خونه مادرجون با آژانس رفتم مطب خانم دکتر  و بابا علیرضا هم بعد از من رسید. تو کل زمانی که منتظر نوبتون بودیم یاد روزهایی افتادم که بارها میومدم اینجا و میشستم و وقتی صدای قلب نی نی ها از داخل اتاق میومد بخودم میگفتم:"آخه کی میای مامانی!!که منم صدای قلب نازتو بشنوم و ذوقتو کنم!" و حالا اون روز رسیده بود!بابا علیرضا همیشه میگفت یه جوریه آدم میاد مطب دکتر زنان!همه خانمند!!!آخه این بابای مهربونت یه کوچولو خجالتیه(و به قول بعضی ها باشرم و حیاست!!!!!!) .اما وقتی دید باباهای زیادی میان که همراه مامانا باشن احساس کردم راحته!خیلی معطل شدیم...اما وقتی گفت نفر بعد خانم عظیمی پور...ضربان قلبم 3 برابر شد!!!داشتم از هیجان می مردم!خانم دکتر خیلی زود جای قلبتو پیدا کرد و یهو توی اتاق صدای تاپ تاپ بلندی همه جا پخش شد!من انقدر هیجان داشتم که فکر میکردم الان صدای قلب خودم هم از توی اون دستگاه شنیده میشه!!!!!

از همه قشنگتر لحظه ای بود که دیدم بابا علیرضا با ذوق و شوق خودشو کج کرده و داره از اون پشت نگاه من میکنه و لبخند خوشحالی میزنه! لحظه های قشنگی بود که واسه اولین بار احساس کردم داریم یه خانواده 3 نفری خوشبخت میشیم!دلم میخواست ساعتها این صدا ادامه داشته باشه...کاش میشد هروقت آدم میخواد صدای قلب نی نیشو بشنوه و انرژی بگیره!

خلاصه خانم دکتر تعداد ضربان فندقکمو گرفت و گفت خداروشکرهمه چی عالیه و مشکلی نیست.چند تا قرص ویتامین و آهن واسه من و نی نی نوشت و برای یکم اردیبهشت سونوگرافی و آزمایش غربالگری.

من و بابا علیرضا تا 1 ساعت ذوق زده بودیم. علیرضا منو برد به کافی شاپ ارم که قرار بود همه هم مدرسه ای های دبیرستان آیین روشن با هم جمع شیم ،برنامه ای که خاله فهیمه از یک ماه قبل چیده بود!خیلی خوب بود،خیلی از دوستامو دیدم...البته همیشه جمع شدن با نیکو،مهدیه،فهیمه و حالا که نجمه بود برای من یه چیز دیگست! وای که چه سوغاتی هایی گرفتی!خاله مهدیه و فهیمه از ترکیه و سنگاپور واست عروسک و کلی لباسای خشگل آوردن!خوش بحالت که هنوز توی این دنیا نیومدی خیلی ها دوست دارن قربونت برم!

اون روز برای همیشه واسه ما ثبت شد،روزی که شور و شوقت برای زندگی کردن از اعماق وجود من شنیده شد، روزی که احساس کردم برای بودن تو عشقم، همه این سختیهایی که داشتم آسون شد! باورم نمیشه تو دلمی و واسه خودت داری زندگی میکنی...قربونت برم که اندازه یک انجیر بودی و قلب داشتی قربون قلبت برم که میدونم چون میدونستی من وبابات صدات رو میشنوم تند تند میزد.مواظب خودت باش انجیر شیرین من...

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدرضا بهرامی سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ http://puzkhand.blogsky.com

سلام
قدم نو رسیده مبارک
پس شیرینیش کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟



اگه شرینی شو ندی دعا می کنم خدا دفعه بعد یه ۵ قلو بهتون بده که نتونین از پس خرجش بربیاین هااااا


از طرفی پول یارانه اش خوبه

اطهر سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ب.ظ

منم قربونت برم که انقدر مامان با احساسی هستی!....خیلی حس هات جالب بود برام...
ببین چقدربعد ها برای نی نی جالب خواهد بود....

مرسی خاله اطهر...از ذوقت کیف میکنم!مرسی که نظر میدی مهربون

خاله فهیمه پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ق.ظ

وقتی اینا رو میخونم با تمام وجودم برات ذوق میکنم ... اینقدر احساست زیباست که لطف این نعمت داشتن نی نی رو چند برابر میکنه.

دوست دارم خاله جونی

آخی...خاله فهیمه!مرسی که همرو با ذوق میخونی...من و نی نی که عاشقتیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد