خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

تولد خاله نیکو با نی نی

امروز 7 خرداد،تولد خاله نیکوووووووووو.....از بس که وقت نداره ما باید بریم آتلیه  دیدنش....مگه میشه روز تولد نیکو من نبینمش؟؟!!! اونم امسال که این فسقلی هم دوستش داره و واسش کادو خریده..... قرار شد ظهر برم پیشش...تا اون موقع با هم یه کیک خوشمزه درست کردیم که نیکو بخوره حال بیاد! با آژانس رفتیم پیشش و کلی ذوق کرد...شمعشم فوت کرد و تولدش کلی مبارک شد.......نی نی هم واسه خاله نیکو یه ماگ خشگل خریده بود(آخه نیکو عاشق ماگه و یه عالمه ماگ داره)...با اینکه خاله نیکو از وقتی تو اومدی کاراش زیاد شده و همدیگرو خیلی نمیبینیم...اما من ناراحت نمیشم،چون دیدن پیشرفتهاش خیلی خوشحالم میکنه...و خوب هروقت دلم واسش تنگ میشه خودم هرجا باشه میرم میبینمش!....

بعد از تولد بازی واسه خاله نیکو با باباعلیرضا رفتیم دندونپزشکی،آخه صبح موقع صبحونه یکی از دندونام شکست!!! اما خوشبختانه دکتر گفت یه تیکه از روکش دندون بوده و فعلاً مشکلی نیست! تا بعد از اومدن تو عسلم که درستش کنم.

اینم از امروز که کلی از قبل منتظرش بودم...

یادش بخیر سالها من و خاله جونات(نیکو ، مهدیه ،فهیمه و نجمه) با هم تولدهامونو جشن میگرفتیم و کلی کلی میخندیدیم....ما خیلی روزهای قشنگ و پرخاطره ای رو با هم گذروندیم که وقتی هرکدوممون بهشون فکر میکنیم شاد میشیم...یادش بخیر تولد خاله نیکو خونه خودشون که سوپرایزش کردیم، یا تولد خاله فهیمه که جشن گرفته بود.....آخه من چی بگم از شادیهامون...مطمئنم هر کدومشون وقتی این صفحه رو بخونن کلی یاد همه اون روزها و خنده هامون می افتن،با اینکه الان هرکدوممون مشغول کار و زندگی خودمون هستیم،اما همیشه با فکر کردن بهم و دوستیهامون شاد میشیم...خاله فهیمه سنگاپوره و با عمو اسد میدونم زندگی قشنگی دارن... ، خاله نجمه هم که کاناداست و میدونم یه جورایی خیلی دلش تنگ اینجاست... خاله مهدیه و نیکو هم که ور دل خودمون هستن اما دیر به دیر میبینمشون....

اما من خیلی خیلی دوسشون دارم...میدونم که اونا هم عاشق تو هستن...و ذوق زده اومدن تو هستن! آخه تو اولین نی نی هستی که تو جمع قشنگ دوستی های ما داری بدنیا میای عزیزم....مطمئنم تو هم دوسشون داری و وقتی بزرگتر شی میتونی معنی واقعی دوستی های عمیق و قشنگو بدونی و باور کنی که همیشه و همیشه دوستی های واقعی باقی میمونن...گاهی بالا پایین دارن،اما همیشه هستن و با حضورشون بهت احساس خوبی میدن.....یادت باشه قشنگم که دوستای خوبی واسه خودت انتخاب کنی و اون خوب خوب هاشونو واسه خودت حفظ کنی که دوست خوب از بهترین سرمایه های موندگار زندگی هستن...برای من که اینطور شد...

دوستای خوبم دوستون دارم(مامان پریسا ).

اولین هدیه روز مادر که از عشقم گرفتم

امروز 2 خرداده و فردا روز مادر،و امروز جلسه چهارم کلاس خانوم روستاست! دلم میخواست واسه همه بچه های کلاسمون که اولین سال مامان شدنمونه کیک درست کنم! از اولشم مثل اینکه قسمت نبود!!همش یه چیزی کم بود!دو بار رفتم خرید....موقع درست کردن کیک هم نفهمیدم چیو با چی قاطی کردم...که کیک شد پودر کیک!!!! اما مثل اینکه همه نی نی ها دوست داشتن این کیکو بخورن، چون خوشمزه شده بود!!

هرطوری بود بردمش سر کلاس...امروز موضوع کلاس در مورد "علائم هشدار دهنده در دوران بارداری" بود. علائمی که خطرناکند  و باید حواسمون بهشون باشه...ایشاالله هیچ مامانی باهاشون مواجه نشه.

مثل اول هر جلسه بی صبرانه ذوق زده شنیدن صدای قلب نازت  بودم....آخه من فدات بشم عشق مامان که انقدر آرومی که خانم روستا کلی باید از اعماق دل من تورو پیدا کنه....آروم آروم صدای قلبت از اون ته مه ها پیدا که میشه دلم میخواد بگیرم بچلونمت...از بس طول کشید صدای قلبت شنیده شه خانوم روستا گفت احتمالاً میره تو اتاق عقبی ها مدیتیشن میکنه......عزیز نازم!!! یا اینه که مثل بابا علیرضا آروم و صبوری...

خلاصه کلاس امروزم با کیک من شیرین تر شد...

امروز وقت دکتر هم داشتیم...من به مطب رفتم و بابا علیرضا هم اومد...با اینکه اون روز چک شده بودیم...اما انقدر لذتبخشه که روزی دو بار هم کمه...تازه وقتی که علیرضا هم باشه لذتش صدبرابر میشه....واقعاً میشه احساس کرد حالا یه خانواده سه نفری هستیم...اما ....

آخه من فدای این شیطونیت برم که تا فهمیدی باباییت هم داره میشنوه همچین صدای قلبت تندتند شد که هممون خندیدیم....فسقل من داشتی میدوییدی؟؟؟!!!!! ای پدر سوخته!حالا واسه بابات دلبری میکنی!!!!! قربونت برم که تا حالا صدای قلبتو اینجوری نشنیده بودم....خیلی ذوق کردیم...این یعنی شور و شوق تو برای زندگی کردن بیشتر و بیشتر میشه عزیرم...

همه چیز خداروشکر خوب بود و مشکلی نبود...

بعد از دکتر رفتیم فروشگاه سهای میدون محسنی و واسه عشقمون چندتا لباس خریدیم...وای که پسرم آقا میشه این پیراهن چهارخونه مردونه رو با دو بندی که واسش خریدیم بپوشه...یه سوییشرت و شلوارم براش خریدیم بپوشه بچلونیمش....قربون قد و بالای نازت برم.

رفتیم سه تایی یه شام خوشمزه هم خوردیم و برگشتیم خونه.....

امروز روز خیلی خوبی بود....اما نه فقط بخاطر همه این اتفاقای قشنگ، بلکه بخاطر اولین هدیه روز مادری که از تو عسلم گرفتم...داری کمکم میکنی که صبح ها دیگه تهوع نداشته باشم و اذیت نشم....این کمک تو بالاترین هدیه تو واسه روز مادره واسم...هیچ وقت فراموش نمیکنم قربونت برم....اگه بدونی من با تو چه عشقی رو تجربه میکنم....

خدایا این فسقلی چیه که انقدر عشق و شور و شوق به زندگی من آورده!!....آخه من چقدر دوسش دارم!!!...خدایا حافظ همه نی نی ها باش و نگهدار عشق منم باش...