خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

آخرین خریدها واسه تو پسر نازم...ورود به ماه مهر

از 4شنبه 30 شهریور خاله منیژه اینا اومدن خونمون که برن خرید کنن! و خلاصه آخر هفته با هم بودیم و جمعموم جمع بود و واقعاً تنهایی مارو پر کردن! جمعه 1مهر......

وای......مهر شروع شد...ماهی که تو عزیز دلمون به امید خدا بدنیا میای...ماه آخر بارداریم...رفتیم تو فینال به قول باباعلیرضا....از هفته پیش یعنی شروع هفته 35 بارداریم دیگه شب ها کمی سخت میخوابم و زیاد بیدار میشم....درک نمیکردم وقتی میگن آخر بارداری خیلی سخته،یعنی چی!!! فکر میکردم تا آخر با انرژی و اکتیو میمونم!!!! اما خب منم به این روزهای سخت رسیدم...نمیدونم چرا از دوشنبه پیش حس میکنم کله ناز کوچولوت اومده پایین!!!! از کجا نمیدونم!!!!!!!

خلاصه....امروز جمعه 1 مهر بابا علیرضا مرخصی گرفت که با هم بریم یه سری خرید کنیم؛ آخه چند روز پیش وقتی داشتم لباسای نازتو چک میکرم که واسه اولین لباس کدومو میپوشی،دیدم سایز صفر فقط دو تیکه داری!!! این بود که باید چند تا لباس فینگیلی میخریدم که روزهای اول بپوشی خشگل شی جیگر مامان و بابا. رفتیم خیابون بهار و اونجا هم که میریم بابایی مهربونت چند تا اسباب بازی واست میخره...من نمیدونم کجا اینارو جا کنم!!!!! ولی چون خیلی واست ذوق داره منم باهاش همکاری میکنم و خلاصه با دست پر برمیگردیم!!! دیگه بابایی هرچی عروسک تولو که حیوونه واست خریده.....خوش بحالت که چه بابای مهربون و با ذوقی داری....

از اونجا هم چند جای دیگه رفتیم که بسته بودن! ناهار هم رفتیم بیرون و حسابی خوش گذروندیم!

شب هم بعد از مدتها که نشده بود شام خونه بابایی...اما چون خیلی خسته بودم حالم خوب نبود و اومدیم خونه.

مامانی دیگه خرید واسه تو گلم تموم شده....ما منتظرتیم تا بیای و از دونه دونه وسایل نازت که با کلی عشق واست خریدیم لذت ببری...

راستی مادرجون و پدرجون به عنوان خرید بخشی از سیسمونی تو گل نازمون یه هدیه بزرگ دادن؛یه چک 1 میلیون و 200 هزار تومنی که پدر جون نوشته بود در وجه: بی بی خانم پریسا عظیمی پور......آخه تو فسقلی اسمت اومد تو چک بانکی؟؟؟!!!!....واقعاً دستشون درد نکنه! ما انتظاری ازشون نداشتیم! چون من و بابایی دوست داریم تو همه شرایط زندگیمون خودمون با تلاش خودمون هرچی میخوایم فراهم کنیم....تا حالا هم همین طور بوده! اما حالا اونا لطف کردن و این هدیه رو دادن....مادرجون و پدرجون مهربون ممنون....

نظرات 2 + ارسال نظر
رامین چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com/

دنیای زیبایی با کودک خود دارید
پاینده و سرفراز باشید
سلام

مرسی از نظر زیبای شما....

خاله فهیمه چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ

لباسهات مبارک باشه خاله صفر پوش من که کمتر از یک ماه دیگه تو بغل مامان و بابات هستی ... مامانت لباس برات گرفته از شماره صفر تا بینهایت.. بسکه عاشقته!!
از اینکه در این روزهای زیبا کنار مامانت نیستم ، دلم میگره. من و مامانیت عالمی با هم داشتیم و داریم ... ایشااله وقتی تو به دنیا بیای دوستیه من و مامانیت 12 ساله هستش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد