خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

کیف و حال با نی نی!!!

امروز 25 اردیبهشت؛به به چه هوای بهاری!!! چه بارونی.....

بعد از کار میخواستم برم خونه،اما یهو رفتم مرکز خرید گلستان هروی که یه بلوز بخرم. بعدش موقع رفتن از در که اومدم بیرون وای.....چه بوی سیب زمینی سرخ کرده ای پیچیده بود تو خیابون...منم که عاشق سیب زمینی سرخ کرده!!!!!!!!!!

صاف رفتم تو رستوران روبروی پاساژ و یه سیب زمینی سفارش دادم که ببرم تو ماشین بخورم! آخه من عادت ندارم تنهایی بشینم تو رستوران و غذا بخورم!...اما قسمت باحال داستان اینه که وقتی منتظر بودم،یهویی دیدم این رستوران کلی ساندویچ گیاهی داره...وای......

فکر کن که نپرسم این ساندویچا چی هستن و نگیرم و نخورم.......کلی هم ذوق کردم که چه جالب...بامزست جایی رفتم که واسم کلی غذا داشتند! منم یکی از ساندویچاشونو با دوغ سفارش دادم و ......اصلاً هم فکر نکرم تنها میشینم و خیلی لوسه! دیگه تنها نیستم.....!!!!!با نی نی نشستم و آماده یه ناهار خوشمزه شدیم....عجب خوشمزه بود.....

انگار کار خدا بود بیام این وری و با این رستوران و غذاهاش آشنا شم.....

این اولین بار بود که احساس کردم با نی نی خیلی حال کردم....خیلی حس خوبی بود....دو تایی.....

مامانی یه روز دوباره میریم اون رستوران و با هم کیف میکنیم....البته تو این بار تو دل مامان نیستی و رو صندلی میشینی ....

نظرات 2 + ارسال نظر
باران دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ

بعد هم نی نی یه وبلاگ می سازه و توش می نویسه که با مامانیش رفته رستوران و غذا خورده :)

شکوفا چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:14 ب.ظ

خدا واست نگهش داره عزیزممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد