خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی
خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

خاطرات زیبای مامان و بابا شدن

از قبل تا بعد از اومدن نی نی

بالاخره اومدیم خونمون!

تا سه شنبه 16 فروردین خونه مادرجون بودیم،با اینکه من واقعاً راحت بودم و مامان نمیذاشت به من بد بگذره اما خسته شده بودم،روزا حوصلم سرمیرفت و شبها دیر میگذشت! بنظرم هرچقدر خونه مامان آدم،راحت باشه هیچ کجا خونه خود آدم نمیشه.اونم خونه خود خودمون که من عاشقشم،کوچیکه اما با یه قصر هم عوضش نمیکنم!خداکنه تو هم ازش خوشت بیاد عزیزک فسقل من.

امروز 16 فروردین بعد از تقریباً یکماه اومدیم خونمون. دست مادرجون درد نکنه که صبح باهام اومد و رفتیم خونمون...وای در خونمون که باز شد!!!!!با یک بازار مواجه شدیم...همه جا بهم ریخته بود،بعد و قبل از مسافرت شمال خونه نامرتب شده بود من نتونسته بودم جمع کنم!بابا علیرضا هم همش سرکار بود و از اونجا میومد پیش من خونه مامان.

خلاصه اولش یه کم کلافه شدم اما مامان بهم آرامش داد و گفت تموم میشه و مرتب میکنیم!یه آقایی هم از شرکت نظافتی به اصرار مامان گرفتیم که من خیلی اذیت نشم!مامان هم دو مدل غذا درست کرد که تا چند روز بخوریم...آخه عزیز دلبندم این حاملگی حتی نمیذاره من غذا  درست کنم!!!تا  ساعت 6 همه کارها تموم شد و خونمون شبیه خونه های تمیز و مرتب شد!دست مادرجون درد نکنه!

وقتی رفت  و من تنها  شدم احساس کردم بعد یکماه یه کم حالت عادی گرفتم، دیگه باید بتونم کارامو خودم انجام بدم، اینجوری شاید سرگرم تر شم و روزا بهتر بگذره.بابا علیرضا هم که اومد و من درو براش باز کردم معلوم بود که خوشحاله اومدیم خونه. نی نی گلم تو هم کمک کن مامانی حاش بهتر شه که اینجا مشکلی پیش نیاد و خونمون بمونیم...باید روزای زیادی رو کنار هم کیف کنیم گلم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدیه پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ

نبینم از آلان از بچه کار بکشیا

دقیقاْ میخوام از حالا کمک مامنش باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد